از نگفتهها، از نسرودهها پُرَم؛از اندیشههای ناشناخته و
اشعاری که بدانها نیندیشیدهام.
عقدهی اشکِ من دردِ پُری، دردِ سرشاریست.
و باقیِ ناگفتهها سکوت نیست، نالهییست.
اکنون زمانِ گریستن است، اگر تنها بتوان گریست،
یا به رازداریی دامانِ تو اعتمادی
اگر بتوان داشت، یا دستِ کم به درها ــ
که در آنان احتمالِ گشودنی هست به روی نابهکاران.
با اینهمه به زندانِ من بیا که تنها دریچهاش به حیاطِ دیوانهخانه میگشاید.
نظرات شما عزیزان: