نوروزی نامه : منظومه نوروزی نامه عشقی یکی از قدیمی ترین آثار اوست که پانزده روز پیش از فرا رسیدن بهار به نام هدیه نوروزی در سال 1297 در استانبول سروده است .
رستاخیز : نمایشنامه رستاخیز شهریاران ایران که مصنف آن را اپرا نامیده تصویری است خیالی ، منظوم و آهنگدار از دوران عظمت ایران باستان و تنها شخص حقیقی در این نمایش نامه خود نویسنده استکه در کسوت مرد مسافر نمایان میشود.
آنچه من دیدم در این قصر خراب بد به بیداری خدایا یا به خواب
پادشاهان را همه اندوهگین دیدم اند ماتم ایران زمین
ننگ خود دانندمان اجدادمان ای خدا دیگر برس به دادمان
وعده زرتشت را تقدیر کن دید عشقی خواب تو تعبیر کن
کفن سیاه : یک شعر فانتیزی یا به قول خود شاعر چند قطعه اشکی است ک دین ویرانه های مداین از دیده طبع شاعر بر اوراق چکیده است
مرا هیچ گنه نیس بجر آنکه زنم
ز این گناه است که تا زنده ام اندر کفن
من کفن پوشم و تا این سیه از تن نکنم
تو کفن بختی و بدبخت چو بخت تو منم
منم ان کس که بود بخت تو اسپید کنم
من اگر گریم ، گریانی تو
من اگر خندم ، خندانی تو
احتیاج :
هر گناهی کادمی عمدا به عالم می کند
احتیاج است آنکه اسبابش فراهم می کند
از اداره رانده مرد بخت برگردیده ای
طاق خانه از فشار برف و گل خوابیده ای
زن در آن از هول جان خود جنین زاییده ای
نعش دهساله پسر در دست سرما دیده ای
وز سر شب تا سحر از بخت بد نالیده ای
شب ز راه بام بالا یا با تن لرزیده ای
افتادم از بام و شد نعش زهم پاشده ای
کیست جز تو قاتل لاعلاج
احتیاج است ف ای احتیاج
برگ بر باد ده : از لحاظ شکل قالبی که شاعر برگزیده قابل توجه است . خود او در این باره می گوید این ابیات را به شیوه تازه با نظریات و ملاحظاتی که من در انقلاب ادبیات فارسی و تشکیلات نوی در آن دارم هنگام توفق در استانبول که اندیشه دور از وطن در فشارم سرودم
به گردش بر کنار بوسفر ، اندر مرغزاری
رهم افتاده دیروز
چه نیکو مرغزاری طرف دریا در کنار
نگاهش دیده افروزد
درختان را حریر سبز بر سر
زمین را از زمرد جامه در بر
به هر سو با گلی راز
نموده مرغی اغاز
ایده آل : منظومه ایده آل از آثار اواخر عمر کوتاه عشقی است که در آن عقاید شورشی و افراطی خود را به صورت ادیبانه ای به رشته نظم در آورده و عقیده و ایده آل اساسی خود را به خوبی پرورانده است
دو ماه رفته ز پاییز و برگ ها همه زرد فضای شمران از باد مهرگان پر گرد
هوای در بند از قرب ماه آذر سرد پس از جوانی پیری بود چه باید کرد
بهار سبز به پاییز زرد شد منجر
به تازه اول روز است و آفتاب یه ناز فکنده در بن اشجار سایه های دراز
روان به روی زمین برگها ز باد ایاز به جای آن شبیم بر فراز سنگی باز
نشسته ام من و از وضع روزگار بکر
نظرات شما عزیزان: