آغاز دوباره موسیقی مردمی در ایران از همان آغاز هم مورد علاقه و تایید متولیان فرهنگی نبود. قبولِ تولدِ نوزادی ناخواسته بود که کم کم داشت جان زائو و قابله را با هم میگرفت. دیگر نمیشد برای مسکوت ماندنش، انقلابی بودن جامعه و جنگ را بهانه کرد. نزدیک به یک و نیم دهه قبل، متولیان فرهنگی بالاخره فهمیدند که نسل جوانِ نیاز به موسیقیای جز موسیقی دستگاهی (که آن هم با نام بیمسمای عرفانی رخصت عرض اندام پیدا کرده بود) دارند و اگر در داخل تولیدات به وجود نیاید (مثل سالهای قبل) خوراک خود را از شهرِ فرشتگان تامین خواهد کرد و این به صلاح نبود. برای همین در اوایل دههی هفتاد به یکباره سر و کلهی موسیقیای که دو دهه دچار تعزیر بود و حتا سازهایش در خفا دست به دست میشدند و کارورزانش یا کوچیده و یا شغلی دیگر برای خود دست و پا کرده بودند، در سبد فرهنگی خانوادهها پیدا شد. بسیاری جوانان که علاقه و استعدادی در خود سراغ داشتند به سمتش کشیده شدند و با چشم برهم زدنی موسیقی پاپ به بخشی از فرهنگِ شهری بدل شد و این بذر جوانه داد، اما زمین بایر موسیقی مردمی به جای بدل شدن به باغی دلانگیز، به محوطهای بدل شد لبریز از علفهای هرز که در بینشان تک و توکی درخت، آن هم بیمیوه قد کشیدند. منصفانه اگر نگاه کنیم موسیقی این پانزده سال نتوانست آثار ماندگار زیادی (در قیاس با انبوه آثار بیارزش) تولید کند. خیلیها آمدند و چهره شدند، برای یک سال، دوسال... اما امروز دیگر خبری از آنان نیست. امروز هم چهرههای زیادی داریم که یکی دو سال دیگر کسی نامی از آنها نخواهد شنید ولی دلیل این کوتاه عمری چیست؟ کم بود استعداد، نبود انگیزه درست، محدودیت فضا برای تجربههای تازه، یا اینکه در کل دورهی آثار ماندگار گذشته و دغدغهای برای تولیدات اینگونه وجود ندارد؟
مشکل چیزی اساسیتر است. فرزند ناخواستهی موسیقی مردمی در کل کسی را نداشته تا تربیتش کند و آداب معاشرت به او یاد بدهد. پدری داشته که شب و روز کتکش میزده و به هر بهانه گوشش را میکشیده و مادری که مدام فلکش میکرده تا مبادا حرف زشتی از دهانش بیرون بیاید و حالا از کودکی که در این فضا بالیده چطور میتوان انتظار داشت آدمی سالم و سخنور باشد؟ بعد از آغاز دوباره موسیقی در ایران، بخش تولید آن به پخاشهای موسیقی دستگاهی سپرده شد. البته پخاشهای منتخبی که توجیه شده بودند و از همان متولیان فرهنگی خط میگرفتند و میگیرند همچنان. یعنی کسانی که تا آن روز تنها وظیفهی تکثیر و رساندن آلبومهای موسیقی سنتی به سی.دیفروشیها را به عهده داشتند، به چشم برهم زدنی و بدون هیچ شناخت و آگاهی و سررشتهای در موسیقی مردمی، تصمیمگیرِ تولید این آثار شدند و از آنجا که در اغلبشان دغدغه تولیدِ هنری وجود نداشت و تنها به برگشت و زیاد شدن سرمایه خود فکر میکردند، سعی کردند به کارورزان موسیقی تولید آثاری را سفارش بدهند که مخاطب عام را به خود جلب کند و اینچنین شد که موسیقی مردمی نتوانست از چرخهی مصرفی بودن قدم بیرون بگذارد، مگر در معدودی موارد که تهیهکننده خصوصی در پشت آثار تولید شده بود، یا خود خواننده به سلیقه و با سرمایهی خودش آلبوم تولید کرده بود. از طرفی مرکز موسیقی با شوراهای ترانه و موسیقیاش هم دست و پای کارورازان را بست. یعنی هر نوع نوآوری در ترانه و موسیقی را غیرمجاز دانست و در هر دوی این شوراها افرادی را نهاد که شناخت و تجربهای درمورد ترانه و موسیقی روز جهان نداشتند و از دریچهی تنگِ آگاهی خود در مورد آثار ارائه شده نظر میدادند. آنان در را به روی آثار سبک و مصرفی گشودند و کم کمک آثار مجوزدار تولید داخل از آثار سطحی لسآنجلسی رِنگیتر شدند و در مقابل، آثار اجتماعی و متفاوت که ممکن بود فصل تازهای در موسیقی مردمی باشند، نتوانستند مجال ارائه پیدا کنند. ممیزی سلیقهای دربارهی ترانه و اجرا و موسیقی و حتا جلدِ آلبومها اعمال شد. مرکز موسیقی ماه به ماه تغییر روش داد و با عوض شدن هر مدیر و معاونی خوان دیگری بر هفتخوان مجوز افزوده شد. برای مدتی به شکلی مضحک تستِ صدا از کسانی گرفت که میخواستند آلبوم موسیقی بیرون بدهند. (پنداری از کسانی که بخواهند کتابی منتشر شود امتحان دستور زبان فارسی گرفته شود!) برای چند وقت مجوز را به نام خواننده صادر کرد و بعد که دید رشتهی آثار تولیدی از دست تهیه کنندهها خارج میشود، اعلام کرد خواننده حتمن باید کارهایش را از طریق تهیهکننده به آن مرکز ارائه کند. مجوزهای خیلی کنسرتها را با بهانههای مختلف و بدون فکر کردن به سرمایهگذار و احترام به مخاطبین خوانندهها، دو روز مانده به اجرا باطل کرد. دم به دم خواننده و آهنگساز و ترانهسرا را به دلایل مختلف و من درآوردی ممنوعالفعالیت کرد. سال به سال جشنواره متروکی را با عنوان «موسیقی فجر» برگزار و به سوگلیهای خود جایزه داد و آشِ شورِ دستپختِ خود را بَهبَهکنان سرکشید. در این بین کارورزانی که موسیقی و ترانه را به شکل جدی دنبال میکردند یا در کل بیخیال مجوز شدند و به تولید زیرزمینی آثار خود روی آوردند، یا به کوچ و ارائه آثارشان در خارج از کشور تن دادند. الباقی هم به همین چرخه خو کردند و اجازه دادند به شعورشان توهین و برایشان متر و معیار تایین شود برای آفریدن و اندیشیدن. قبول کردند رعیتِ مرکز موسیقی باشند و به باریکه آبِ مرحمتیِ مجوز آلبومهاشان (آن هم بعد از یکی دو سال خاک خوردن در آن مرکز) سر خم کنند. پذیرفتند به شکلی اجباری روی صحنهی همان کنسرتهای آبکی از مدیران مرکز موسیقی تشکر کنند تا مجوز کنسرتهای بعدشان تضمین شده باشد. به انتشار آثار مثلهشدشان راضی شدند و قبول کردند که اجرای زنده یعنی همین سیرکی که ماه به ماه در سالنهای زیر دوهزار نفری پایتخت برگزار میشود و خوانندگی یعنی چاپِ عکس روی جلد مجلاتی که تنها با شُل کردن سرِ کیسه میتوان روی جلدشان رفت و پدیدهی موسیقی لقب گرفت! تمام انتظاراتی که از موسیقی و ترانه به عنوان بخش عظیمی از فرهنگ شنیداری مردم میرفت در همین چهارچوبِ بسته خلاصه شد.
در کل کودکِ نوپایی که امید به بالیدنش میرفت آنقدر توسری خورد که حالا برای نفس کشیدن هم باید از قیمین خود هزار بار اجازه بگیرد و بنا به آموزشی که به او داده شده چیزی جز سکوت از دهانش شنیده نمیشود. درواقع موسیقی امروز ما برآورده نیروی نهفته و استعدادِ پنهانِ کارورزانش نیست. نمایشیست برای خالی نبودن عریضه. شبحیست از آنچه باید باشد. متولیان فرهنگ، این ساز را به گونهای کوک کردهاند که تنها صدای مورد نظر خود را از آن بشنوند و این با ذاتِ هنر در تناقض است. نمیشود برای رشتهی از هنر وظیفه و چهارچوب تایین کرد. هنر با بخشنامههای اداری جهت نمیگیرد. نگاهِ گزینشی به موسیقی و ترانه باعث شده آثاری که این روزها منتشر میشوند (آن هم اغلب در سوپرمارکتها و کنار شانههای تخم مرغ و تخمه ژاپنی و دستمال توالت) به شدت باسمهای و بیخاصیت از آب دربیایند و امروز مخاطب جدی موسیقی دیگر به آثار مجوزدار اعتماد ندارد و موسیقی و ترانه پیشرو را از زیرزمین میشنود. آینهی موسیقی پاپِ مجاز آنقدر کِدِر شده که نمیتواند تصویری از جامعه و مردم را منعکس کند. رنگین بودن نورپردازی کنسرتهای دست به عصا و عکسهای گولزنک خوانندگان سولاریوم رفته و بندانداخته روی جلد آلبومها که تنها مشغول کپی کردن مدل مو و لباس ستارهگان فرنگی هستند هم نمیتواند به این مُرده، روحِ زندگی بدمد. موسیقی مردمی (به خصوص در بخش غیرمصرفی و اجتماعی) مُرده و تمام تقصیرها متوجه متولیان فرهنگیست، چرا که از نگاه آنان موسیقی خوب، موسیقی مُرده است.
یغما گلرویی
نظرات شما عزیزان: