توی هفته ی چشای تو بجز
جمعه سهمی واسه من نمونده بود
جمعه و شنبه نداره چشم تو
اما کرکره ی پلکات بسته بود
واسه دستای تو من می مردم
با لبایِ تو قسم می خوردم
ولی تو عاشق خود بودی و من
عشقتو به آینه می سپردم
کاش اما ای دریغ از خاطره
که مثه ابره که تو دل بباره
تو نگاه سنگیِ چشمای تو
کاش یه دریچه یه پنجره بود
کاش مثل غارِ کوههای بلند
دهنت خاطره ی حنجره بود
واسه دستای تو من می مردم
با لبایِ تو قسم می خوردم
ولی تو عاشق خود بودی و من
عشقتو به آینه می سپردم